بز و گوسفندگلّهی چوپان پر از بز بود و گوسفندی صبورصبح به صبح بهر چرا می برد همه بر دشت دوربز به هر ره در جلو می رفت و گوسفند در عقباین مرام بز بود، بر دیگران باشد لقب[1]در مسیری بوتهی خاری به چشم بز بخورداز سر حرص و طمع سیر دلش زآن خار خوردچونکه بز مشغول خار شد، گوسِفند از پیش رفتفاصله افتاد میان بز و او، از هشت و هفتبز به دنبالش برفت تا فارغ از آن خار شدگام خود را تند گرفت تا گوسفند آشکار شدناگهان بر جوی آب کوچکی گوسفند رسیدلاجرم بهر عبور از جوی آب، از آن پریدچونکه او بالا پرید و دمبه سر بالا نهاد[2]عورتش را لحظه ای بز دید و خنده سر بدادهُو کشید در بین گلّه، طعنه زد بر گوسفنددیدم آن پنهان تو، سخره گرفت این را ز چندچون که بز تکرار نمود طعنه زدن از آن طریقگوسفند آمد به نزدیکش، بگفت ای نارفیقعمر طولایی است که تو از پیش گلّه رفتهایمن به حرمت در پس گلّه شدم، چون خستهای[3]پشت من بر حکم یزدانی بود پوشیده بارعورتم را کس ندید، هرگز به این دشت و دیارلیک که تو پشتت بود عاری ز هر حُجب و حیاآن دُمَت هم رو به بالا هست و نیست جای ادامن به عمری دیدم آن زشتی و دَم بستم کلامخود رها کرده ز عیبیابی و آن افکار خاملیک که دست بر قضا دیدی به یک ره زشت ماآبرویم را ببردی و شدم انگشت نمااین مرام عدّهای از مردمان ما بودوای از آن روزی که یک زشتی ما پیدا شوددیده بندند بر همه خوشنامی پیدای مالیک که آن زشتی ببینند و کنند قال و صداکور شوند از دیدن زشتی آشکار کسانبند کنند بر دیدن زشتی ما، آن هم نهانابوالفضل سرلک متخلص به استوار[1] - طبیعت بز این است که در هر گله پیش گام است و جلوی گله حرکت می کند.[2] - زمانی که گوسفند بالا پرید، دمبه اش بالا رفت[3] - استعاره از اینکه حرکت گوسفند در انتهای گله، به م, ...ادامه مطلب