سکوتما همه خود را بدانیم عاقلی بیاشتباهبر تمام خلق و ناس دائِم بگوییم راه و چاهغافل از آنیم که چرخ روزگار چرخیدنی استنقطهی اوج و حضیض[1]، هر لحظهاش ما و منی استسعدیا رحمت تو را باشد از آن پند گران[2]دُرّ گفتارت بشد اندیشهای در هر زمانچون تورا دردی بیفتد از گذار روزگاریا که استیصال[3] عالم بر روانت گشت سواراز سر تصمیم ناگه یا که از علم قلیلانتخاب اشتباه بر طالعت گردد دلیلسود و مایه هر دو یکجا از کَفَت بیرون بگشتسبزهزار ثروتت ناگه بگشت خشکیده دشتدرد خود در سینه پنهان کن، مگو آن را به کَسچون که کس، ناکس بگردد در گذار عمر چه بسآن زمان است که دو درد بر سینهات آید فرودهم که درد آن ضرر، هم طعنهی خلق از عنودشایدَت در آن میان باشد یکی دلسوز و یاریا که از روی محبت گویدَت چاره به کارلیک که جمله تقطَئِه[4] گویند بر آن احوال توکِی کسی یاری کند بر آن دگرگون حال تو؟چاره را در خود بیاب و جستجو از کس مکنعزّتت را مایهی بازیِ هر ناکس مکناستوار خوردی تو آن چوب فلک از این خطاطعنهی عالم شنیدی از شماتت یا جفاابوالفضل سرلک متخلص به استوار[1] - پایین ترین مکان[2] -گلستان سعدی، باب چهارم، در فواید خاموشی[3] - سرزنش افراد و به خطا متهم کردن، پس از آنکه نتیجه نهایی مشخص شده است. بخوانید, ...ادامه مطلب