ببر و خر در میان ببر و خر بحثی ز رنگ آمد پدیدخر بگفت رنگ چمن آبی بود، از باب دیدبا تعجّب ببر گفت، رنگ چمن در دشت و باغسبز تیره بوده و این را همه دانند، الاغخر به رنگِ آبی خود مینمود اصرار و جَرببر زنافهمیِ خر، سردرگم و آسیمهسر[1]عاقبت گفتند ز بهرِ داوریِ این جدالنزد سلطان میرویم، پایان دهد این بحث و قالخر بگفت بر شیر که آیا این چمن آبی مباد؟شیر نگاهی بر الاغ کرد و به ببرِ بدمرادگفت که حرف تو درست است ای الاغ، رنگ چمناز ازل آبی بُود، دیگر مگو بر من سخنگفت الاغ، اکنون که حرف من صحیح باشد، نه ببربهر تنبیهش بر او حکمی نما، اجرا به جبرشیر بگفت حکمی کنم که تا ابد باشد بنامببر سه سال باید ببندد لب ز حرف، ختم کلامآن الاغ عَرعَر کنان، شنگول و مست از این قضا[2]ترک نمود آن محکمه، از پوست خود گشته جدا[3]ببر بگفت: رنگ چمن را تو نبینی سبز سیر[4]؟گفت که بینم سبز، ولی بر من بگو یار دلیراین درست باشد که تو با آن همه عقل و توان؟واردِ بحثی شوی با خر، که عقل او عیان؟بحثِ تو با خر بُود خُسران، زِ هر سو بنگریهم که توهین بر خود و هم قاضیِ شیرِ نریاستوار گویی به خلق در بحث با هر نوعِ خر؟عاقبت بازنده گردی، پس رها کن او به عَر؟نِی، بگویم که ز خر، مطلوب درک و فهم مکنعمر خود را صرف بحث، با احمق و ابله نکنابوالفضل سرلک متخلص به استوار[1] - بهمعنای حیران [2] - بهمعنای قضاوت[3] - اشاره به در پوست خود نگنجیدن و بهمعنای خوشحالی زیاد[4] - سبز سیر بهمعنای سبز تیره |+| نوشته شده در دوشنبه یازدهم دی ۱۴۰۲ساعت 20:25  توسط ابوالفضل سرلک | شعر آقا سلامت می کنم...
ادامه مطلبما را در سایت شعر آقا سلامت می کنم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ostovar3as بازدید : 27 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1402 ساعت: 14:54