دستگیری
روزگار صبر و تحمّل را زِما دادست به باد
طاقتی بر ما دگر بهر جفا دیدن مباد
دستگیری کن به حدّ خود ز ما، بهر خدا
نِی که مُچگیری و دستِ ما شِکانی از جفا
حاصلت از آن همه رسواگری ما چه شد؟
خلوت ما با خدا، بهر شما بازیچه شد؟
ساقهی بشکسته را آتل ببندند از کرم
نی که آن بُبریده و مدفون نمایند لاجرم
گر که خاک گُل کند ضایع گلِ خوشرنگ و بو
گل گناهش چیست؟ خاک را بایدش کرد زیر و رو
دسترنج ما میفکن بر زمین ای یار نیک
ما به رنج آن را برویاندیم ز دلخونی و لیک
برگ برگِ آن شود پَر پر به دستانت ز کین
ما به حدّ خود غمی در سینه داریم بس حزین
بر خودت بنگر، اگر لغزش به راهت اوفِتاد
یا فلک با سرنوشتِ تو کند داد و ستاد
تیغ برّان را ببینی دست ناظر بر درخت
این روا باشد که از بُن برکَند ریشهی سخت؟
آنچه امروز مینمایی با غضب با بندهای
یا که آتش برکشی بر صفحه و پروندهای
عاقبت پروندهات یومالحساب گردد عیان
مو کشند از ماست تو، آنسان نمودی با کسان
آنکه عالم محضرش باشد، ببخشد بندگان
ای عجب از بندگان، که هر که راست خبطی نهان
ابوالفضل سرلک متخلص به استوار
برچسب : نویسنده : ostovar3as بازدید : 21