شعر پژواک

ساخت وبلاگ

پژواک

ز شوق زندگانی گَه، به کوهستان سفر کردم

طراوت در طبیعت بود، بدین سان گه خطر کردم

یکی سنگی به زیر پای، به ناگه سست و لغزش کرد

فرو افتاد به هر درّه، به هر ضربت چه غرّش کرد

صدای سنگ می پیچید، میان درّه باز و باز

از این پژواک غرّشها، صدا پیچید چون آواز

به هر نایی نوایی بود و هر تاقی به توقی دنگ[1]

شنیدم این صداها را همانند صدای سنگ

به پاسخ در صدای سنگ، فقط پاسخ همان سنگ بود

نه قلّه ناله ای کرد و نه درّه در پی جنگ بود

بدیدم آشنا این را، به عبرت در گذار عمر

که پژواک عمل دیدم، مدام در گیر و دار عمر

به هر جا خیر و نیکی را، به راه حق روا سازی

به پژواک پاسخش نیکی، ببینی تو در این بازی

و گه چون در ره ناحق، چو محکم گام برداری

چنان سیلی خوری زین دست، برابر هر چه می کاری

بدین نکته بگرد آگه، عقوبت از جفای توست

بیامد بر سرت هر چه، تماماً از خطای توست

گریبان خودت گیر و نهیب خودخطاکاری

رها کن هر گله یا بغض، نِشین بر تخت شرمساری

کسی با ما نگشت دشمن، خلایق با تو هستند دوست

که اول دشمن آدم، خود او باشد و هم اوست

به هر دم استوار این را به نجوا کن تو آوازی

جهان دار مکافات است، ببین از خود چه می سازی

ابوالفضل سرلک متخلص به استوار


[1] - لفظ عامیانه برای سر و صدا و صدای برخورد دو شیء محکم به یکدیگر

+ نوشته شده در سه شنبه نهم فروردین ۱۴۰۱ ساعت 19:30 توسط ابوالفضل سرلک  | 

شعر آقا سلامت می کنم...
ما را در سایت شعر آقا سلامت می کنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ostovar3as بازدید : 140 تاريخ : شنبه 18 تير 1401 ساعت: 5:45