شعر یکَه مرد

ساخت وبلاگ

یکّه مرد
وای از آن روزی که مردی سینه بشکافد ز درد
طاقت و تابش به سر آید، بگردد چهره زرد
سِرّ دل با بغض و آه گوید به هر اهل دلی
پاره گشته بند امیدش، بگردد دل چه سرد
طاقت و تابی نباشد بهر او از جور و ظلم
وانهد صحنه به دشمن، خسته گردد از نبرد
شِکوه‌ها از آن کند که روزگارش را بسوخت
رازها گوید از آنکه حال او این‌سان بکرد
دردها بشمارد او از آن همه نامردمی
اشک‌ها ریزد به خلوت، از غم آن دردِ فرد
کوله‌ی دردی به خاک و سیل اشک از چشم خون
اشک وخون شویند زدل چرک وغبار وخاک وگَرد
دردمندان گِرد هم بزمی ز پیمانه کنند
بی‌قراری‌ها بکرد او را ز هر پیمانه طرد
زندگی بازیچه‌ای است در دست آن بازیگران
او قمار زندگی را باخته است در تخته نرد
شب به شب سَر را به بالین غمی پیوند زند
حال او شیدا و مجنونی است همیشه دوره‌گرد
درد و بغض او بگشت کوهی ز کاه اندکی
مرد ره خواهد که این درد را بگردد کُهنَورد
کوله بار درد مرد گنجینه‌ی دیرین اوست
پای این گنجینه عمر خود بداده است یِکّه مرد
ابوالفضل سرلک متخلص به استوار

شعر آقا سلامت می کنم...
ما را در سایت شعر آقا سلامت می کنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ostovar3as بازدید : 46 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 15:32